در مطلب قبلی به ظاهربینی و سطحی نگری و همچنین به نتایج رضایت درونی اشاره کردم. برای این که پیوستگی بین مطالب وجود داشته باشد این پست را اختصاص دادم به تفاوت دیدگاه ها. چیزی که بین ما ایرانی ها بیشتر جلوه ی منفی خودش را نشان داده است. در ادامه داستانی واقعی از یک استاد ایرانی که قبلا در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا (Santa Clara California) مشغول به تحصیل بوده، نقل شده است:

   << چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ايالات متحده شده بودم، سه-چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه كار گروهي براي دانشجويان تعيين شد كه در گروه هاي پنج-شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام مي شد. دقيقا يادمه، از دختر آمريكايي كه درست روي نيمكت کنار من مي نشست و اسمش كاترينا بود، پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه و او پاسخ داد که اول بايد برنامه زماني رو ببينه. ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود. 

- پرسيدم: "فيليپ رو مي شناسي؟ "

- كاترينا گفت: "آره! همون پسري ...